این روزها تعداد قابل توجهی از سایت ها و وبلاگها، فضای خود را به بحث از انتخابات متمرکز کرده اند. جمع کثیری دلایل خود را از گرایش به اصلاح طلبی تبیین می کنند و نقد بر اصولگرایی می آورند، و جمع کثیر دیگری هم برعکس آن عقیده دارند. عده کمی نیز مثل بنده اصولا اعتقادی به این تقسیم بندی ها در جامعه ایرانی ندارند. یعنی معتقدم که اصولا در جامعه ایران این تقسیم بندی ها فقط الفاظی هستند که از محتوای چندانی برخوردار نیستند. زیرا٬ در این الفاظ محور مشخصی برای تحلیل محتوی و تکیه برآن وجود ندارد. صرفا عناوین و برچسب هایی هستند که به انواع تفکرات و جریانات سیاسی می دهیم٬ وگرنه ماهیت امر خیلی تفاوت ندارد. به همین دلیل است کسی که تا دیروز یک اصولگرای تند و تیز (با معیارهای همانروز) بوده است، امروز با تشکیل حزب و یا بدون آن به یک اصطلاح طلب تبدیل می شود، و یا بالعکس. البته تغییر فکر امری طبیعی و ضروری افراد جامعه و قابل احترام است. تاکیدم به نارسا و ناکارآمد بودن عناوین و اصطلاحاتی است که در جهت تبیین٬ توصیف و تئوریزه کردن جریانات فکری در جامعه به کار گرفته می شود. زیرا٬ معمولا یک اصولگرا و یا اصلاح طلب واقعی بایستی به استناد مبانی فکری و تئوریک و نیز آزمون این دیدگاه در عمل٬ به چنین جریانی رو کرده باشد٬ نه به صرف مصلحت های روبنایی سیاسی و دلایل بسیار دیگری که دانید و افتد! البته این امر را به فال نیک میگیریم و آن را از ضرورت های یک جامعه اهل نقد و نظر فرض می کنیم که چالشی در این خصوص پیش نیاید تا بتوانیم به بحث ادامه دهیم.
استدلال هایی که این روزها در برخی از سایتها و وبلاگها ارائه می شود به نظرم قابل تامل هستند. زیرا، گمان می کنم اغلب این استدلالها در جهت اثبات حقانیت و صلاحیت و شایستگی های فکری٬ سیاسی٬ فردی و «شخصی» نامزدهای ریاست جمهوری هستند، نه توانمندی های مورد نیاز مدیریت اجرایی برای تصدی پست ریاست جمهوری. مثلا در تایید آقای مهندس موسوی گفته می شود که ایشان فردی اهل ادب، فرهنگ، دانش، صلح، رفاقت، دوستی، و آرامش هستند، که صد البته هم همینطور است. و مطمئن هستم که هرچه در این زمینه در مورد این شخصیت ارجمند و ارزشمند گفته شود، بازهم کم است. بنابراین، شایستگی های اخلاقی، اجتماعی، فرهنگی و معنوی ایشان برای تصدی پست ریاست جمهوری دست کم در مقایسه با نامزدهای موجود (که البته همه نیز شایستگیهای خاصی دارند)، از نظر بنده تمام و کامل است.
اما، یک پرسش مهم در اینجا قابل طرح است٬ و آن اینکه آیا برخورداری از شایستگی های یاد شده برای مدیریت دولت و موفقیت در آن کافی است؟ آیا شرایط ٬ عوامل و ویژگی های دیگری برای موفقیت در مدیریت دولت لازم نیست؟ به عنوان مثال٬ مگر آقای خاتمی از این شایستگی ها برخوردار نبودند؟ پس چرا در دوران ریاست جمهوری ایشان بخشی از اهداف برنامه های توسعه مطابق پیش بینی ها تحقق نیافت؟ مگر ایشان در صیانت نفس، پاکی دل، والایی روح، فرهنگی و هنری بودن، گوی سبقت از بسیاری همگنان خود نبرده اند؟ مگر ایشان چهره مطلوب، درخشان و ممتاز در سطح بین المللی نیستند؟ مگر ایشان در جهت گسترش صلح و دوستی در جهان، ایده ماندگار گفتگوی تمدنها را در مقابل برخورد تمدنهای «هانتینگتون» مطرح نکردند؟ مگر این طرح ایشان با استقبال گسترده چهره های سیاسی، فرهنگی و علمی در جهان روبرو نشد؟ آیا با این همه امتیازات فاخر فرهنگی٬ معنوی و سیاسی٬ ایشان در مدیریت اجرایی کشور آنگونه که انتظار می رفت٬ ظاهر شدند؟ آیا ایشان با برخورداری از این همه ویژگی های ممتاز ملی و بین المللی و علیرغم تلاشهای پبگیر٬ توانستند به شعارهای انتخاباتی شان جامه عمل بپوشانند؟
در یک نگاه فراتر و کلی٬ اصولا آیا سجایای اخلاقی٬ ویژگی های چشمگیر فرهنگی٬ و خصلت های والای انسانی یک مدیر دولت به تنهایی در کاهش فقر و نابرابری در جامعه موثر است؟ آیا می توان صرفا با تکیه بر این خصال مثبت و پسندیده٬ مشکل معیشت و امنیت اجتماعی مردم را حل کرد؟ هرچند این صفات وخصلت ها برای تصدی مقام مهم ریاست جمهوری لازم است٬ ولی کافی نیست. بلکه داشتن نگرش ویژه توسعه ملی و تامین رفاه و امنیت اجتماعی مردم به عنوان یک اصل٬ همراه با برخورداری از توانایی های مدیریت٬ برنامه ریزی و اجرا ٬ لازم و ضروری است.
در واقع٬ حرف من این است که، اولا چگونه می توان میان ویژگی ها و سجایای اخلاقی و فرهنگی یک نامزد ریاست جمهوری و توان و شایستگی های ویژه مدیریت اجرایی رابطه برقرار کرد؟ این پرسش را با فرض این نکته مطرح می کنم که اصولا نامزدهای ریاست جمهوری که صلاحیت شان برای شرکت در انتخابات تایید می شود، همگی از شرایط مذهبی٬ اخلاقی، سیاسی و فرهنگی لازم برای به دست گرفتن سکان مدیریت اجرای کشور، برخوردارند. بنا براین، تاکید ما دراینجا بر اینکه یک نامزد ریاست جمهوری فرهنگی و معنوی است، در سطح «خوب» و «بهتر» است. نه اینکه چه کسی فرهنگی است و چه کسی نیست. با این وجود، آیا هرکسی که از نظر فرهنگی در سطح والایی قرار داشت، الزاما از نظر مدیریت اجرایی هم می تواند در همان سطح باشد؟
نکته دیگر اینکه، اصولا چه اتفاقی می افتد که کسانی که حامیان یک نامزد هستند، بعد از انتخاب شدن وی به ریاست جمهوری، به تدریج منتقد همان شخصی می شوند که تا دیروز با قدرت و حرارت از وی حمایت می کردند؟ چه شرایطی تغییر می کند که این «ادبارها» به جای آن «اقبال ها» می نشیند؟ یعنی با کدام شاخص ها ومعیارها می توان به این حمایت ها و مخالفت ها دل بست و اعتماد کرد؟
نکته سوم اینکه، چرا (همانطور که در بحث قبل گفتم) وقتی نامزدهای ریاست جمهوری وارد ساختمان ریاست جمهوری می شوند، آنقدر به کارهای سیاسی مشغول می شوند که یادشان میرود که چه وعده هایی در زمینه تامین نیازهای رفاهی و معیشتی به مردم داده اند؟ و یا خوشبینانه بگویم شرایط و امکان تحقق وعده ها و اجرای شعارهای انتخاباتی شان را پیدا نمی کنند؟ درست است که در قانون اساسی گفته شده است که رئیس جمهور بایستی «رجل سیاسی» باشد٬ ولی به گمانم در هیج کجای قانون اساسی نیامده است که یک رئیس جمهور با وجود انواع سازمانهای دولتی وغیردولتی و نیز افراد رسمی٬ متفکر و اهل نظر که عهده دار و یا متخصص امور و یا فعالیت های سیاسی داخلی و بین المللی هستند٬ بایستی الزاما بیشتر وقت خود را صرف انجام کار های سیاسی بکند و نقش یک رئیس حزب سیاسی را ایفا کند.
و نکته آخر اینکه٬ کدام شرایط سیاسی٬ اجتماعی٬ اقتصادی٬ فرهنگی و بین المللی تغییر می کند که یک نامزد انتخاباتی به گمان ما می تواند در مقایسه با روسای جمهور قبلی٬ کاری کند کارستان؟!
در گفتارهای بعد به این موضوع بیشتر می پردازم.